می دونین دوستای خوبم من یک مادربزرگ دوستاشتنی ویک پدربزرگ مهربون داشتم. که دست سرنوشت ان ها را از ما جدا کرد . مامان بزرگم وقتی من شش سالم بود ما را در اوج نیاز به خودش تنها گذاشت و به پروردگار پیوست ولی پدر بزرگم چهل روز است ما را ترک کرد .
مامانم همیشه می گه:مامان بزرگ و بابا خلیلی از غم های این زمانه راحت شده اند و این ما هستیم که تا عمر داریم باید در فراق ان دو عزیز بسوزیم.
همچنین مامانم می گه: باید شاکر باشیم که خداوند ان دو را دوست داشت چون هیچ گاه محتاج کمک هیچ کس نشدند.
وقتی به حرف های مامانم فکر می کنم با خودم می گم :چه قدر خوب ادم عمری را با ازت و سربلندی زندگی کن و بعد از رفتنش همه در فراق نبودش بسوزند .
راستش تا جایی که یادم هیچ گاه نه پدربزرگم و نه مادربزرگم محتاج نشدند تا یکی یک لیوان اب بهشون بده.
دوستای خوبم شما که این مطلب را خوندید یک فاتحه ان دو را دعوت کنید
مامان بزرگ عزیزم و پدربزرگ خوبم دوستتان دارم و هیچ گاه فراموشتان نمی کنم.
روحشان شاد
سلام ماوا جونم خوبی؟
قالب وبلاگت خیلی خیلی قشنگه . من از گلهای سمت راستش خیلی خوشم میاد
خدا بابابزرگ و مامان بزرگ عزیزمون رو رحمت کنه . واقعا مامان عزیزت راست گفتن
به نظرم حرفت خیلی درسته ! آدم اگه بتونه همچین زندگی ای داشته باشه خیلی خوب می شه .
سلام ندا جونم.
بوس بوس
می دونی من توی روز های اول نبود باباخلیلی اصلا نمی فهمیدم ولی بعدش خیلی جای خالی اش را حس می کنم و از مامانت بپرس چه قدر حالم بد می شد .
کاش شما و مامانت وسعید اقا اینجا بودید چون اون جوری ادم دلش به حضورتون گرمه.
به مامانت و سعید اقا سلام زیاد برسان و حسابی مراقب خودت باش.
دوستت دارم
ماوا جون منم هر روز فاتحه میفرستم
منم هم تورو و اونا روخیلیدوست دارم
اره دیبا جون الان تنها کاری که از دستمان ساخته است فاتحه فرستادن و همیشه بیاد خاطرات خوبشون بودن است
من هم تو رو خیلی دوست دارم
به مامانت و بابای مهربونت سلام برسون
نگران نباشید خوشکلا
بزرگ تر که شدین می تونین خیلی کارای بیشتری به یادشون انجام بدین ... همین الآن هم می تونین هر وقت یادتون اومد و کاری نداشتین یا مشغول یه کار دیگه بودین یه سوره کوچک که حفظ هستین به یادشون بخونید . خودتون هم آروم می شین .. می دونین ؟ چونشما سنتون کمتره و قلبتون پاک تره خدا دعای شما رو زودتر قبول می کنه
اما خوبیش اینه که شما خیلی از سال های عمرتون رو نزدیک بابابزرگ و مامان بزرگ عزیز بودین و کلی خاطره ی خوب ازشون دارین ... پس کم کم باید قوی تر بشین و مراقب مامان و باباهاتون که یادگار اون عزیزا هستن باشین ... وقتی آدم می میره میره به آغوش خدا و جاش امنه ... اما افراد دور و برمون بیشتر به محبت و همراهی و دور بودن از غم و اندوه نیاز دارن ... ما ها که سالها سایه مامان بزرگ و بابابزرگمون بالا سرمون بوده و کلی خاطره ی خوب ازشون داریم نباید غیر از دور یشون ناراحت چیز دیگه ای باشیم و باید با چیزایی که روحشون رو شاد و راضی می کنه یادشون کنیم .. اگه ما فقط غصه بخوریم اونا خوشحال نمی شن ...می دونم دوری عزیزان خیلی سخته اما باید راهش رو پیدا کرد. مراقب خودتون باشین ماوا جون و دیبا جون. امیدوارم قلبای مهربونتون همیشه آروم و شاد باشه
بوووووووووووووووس
مرسی ندا جون که بفکرمی
مراقب خودت باش
دوستت دارم
بووووس
راستش مامانم خودش برام تعریف کرد که چجوری شده بودی !

هر دومون خیلی ناراحت بودیم . خیلی خیلی مراقب خودت باش . تو و محیا جون امید و قوت قلب مامان و باباتون هستین باید خیلی مراقب سلامتی خودتون باشین
امیدوارم همیشه سلامت و شاد باشین . ما هر جا که باشیم به یادتون هستیم
ممنون ندا جون ما هم بیادتونیم شما هم مراقب خودتون باشین
راستی مرسی که امروز برام پنج تا نظر نوشتی
ماوا جون کل وبلاگ تو گشتم خیلی خوش گله ولی تاریکه تازه چشم من و زهرا روشن توی تابستون چه قدر با مهلا حرف می زدی دست من که به شما دوتا بی وفا می افته که ولی خیییییییییلیییییییییییییییییییییییییییییییییییی دوست دارم ماوا جون خ.دت که می دونی

اینم واسه مهلا جون که خیلی--------------------------------------------------------------------یه
سلام ماوا نمی خوای مطلب جدید بزاری دلم واست تنگ شده به منم سر بزن
سلام سحر جان

خوبی؟چه خبرا؟
باشه سعی می کنم
منم دلم برات تنگ شده
به امید دیدار دوباره
خداوند رحمتشون کنه
سلام و یک دنیا تشکر
خدا رحمت کنه مرحوم آقای کهن رو که مامان از مهربونیهاش برم گفته بود.انشاا... بقای عمر شما باشه