بازم داستان یک ضرب المثل

سلام دوستان

من دوباره اومدم تا براتون یکی دیگر از قصه های ضرب المثل ها را بنویسم .دوست دارید؟

 ضرب المثل ((اما این رسم خانه داری نیست))

روزی روزگاری دزدی به خانه ای رفت.شال و دستمال خود را در وسط حیاط بگسترد تا به اتاق دراید و انچه از اثاثیه بیابد در ان بریزد .زن و مرد صاحبخانه که در وسط حیاط و روی زمین خفته بودند در این هنگام بیدار شده و دم را غنیمت شمردند و خود را روی شال و دستمال دزدکش دادند دزد تمام زوایای اتاق و خانه را تفحص کرد و چیزی نیافت .تشنه اش شد.رفت سر چاه تا ابی بکشد و بنوشد.اتفاقا چاه هم خالی از دلو و طناب بود .اوقات مبارکش بسی تلخ شدامد که شال و دستمال خود را برداشته و از همان راهی که امده است برود اما دید که عجب روزگاری است زن و مرد روی شال و دستمال خود او خفته اند مشاهده ی این صحنه اتش خشمش را بیشتر کرد و لگد سختی بر پهلوی مرد نواخت مردک برخواست و چشمانش را قدری مالید و گفت :کیستی؟دزد گفت:هیچ!خاموش باش. .می خواستم به تو بگویم ما که رفتیم اما این طریق خانه داری نیست.دزد پس از گفتن این سخن از خیر شال و دستمال خود نیز گزشت و دست خالی از خانه بیرون رفت...

                              (استفاده می شود در......)

این مثال را درمورد کسی می گیند که به امور خانه و خانه داری بی علاقه است.

جالب بود؟

دوستتون دارم قدر.............................................................نمی تونم بگم.

پس فعلا خداحافظ تا بعد                             

نظرات 1 + ارسال نظر
ندا یکشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:50 ق.ظ

خیلی بامزه بود !
کاش همه ی دزدا مث این بهشون بر می خورد و هیچی نمی دزدیدن

سلام ندایی
اره واقعا و کلاش ما هم مثل این زن و مرد بی خیال بودیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد