عید و عیدیش

سلام دوستان گلم:




امروز می خوام براتون از عید امسال حرف بزنم.

عید امسال نیمه شب بود قبلش باید بگم که مامانم تخم مرغ های خیلی قشنگی تزیین می کنه پس شب قبلش اسرار پشت اسرار که مامان بیا تخم مرغ رنگ کن.

مامانم بالاخره قبول کرد.

دیگه تیک تیک ساعت داشت بهمون می گفت یک سال گزشت .

ببببامممب !دیگه عید شد.نترسید ها!این صدای تانک توی تلویزیون بود  که داشت می گفت :عید امده.

من و محیا جون مامان و بابا رو بوسیدیم ووووووو به قول پدربزرگ تازه از دست داده ی عزیزم عید و عیدش .

پس عیدی های خوشگل را گرفتیم و بعد از مدتی دوباره رفتیم خوابیدیم.

راستی یادم رفت بگم که دختر خاله ی عزیزم با الینا کوچول موچول(دختر دختر خالم الهام جون به قول بچگی هام الام یا الی)بهتر دیگه براتون از سیزده بدر تعریف کنم پسسسسسسسسسسسسسسسسسسس بریم.

خوب وایستید وایییستید همین جاست برای سیزده بدر رفتیم باغ داییم اون جا خیلی خوش گزشت چون من و الینا با هم کلی بازی کردیم تازه من و الینا با هم از کوه هم بالا رفتیم (الینا فقط دو سال و نیمش ها)بعدش ناهار خوردیم و الینا خوابید پس ما بزرگتر ها هم نشستیم با هم حرف زدیییم ساعت 5 حرکت کردیم به طرف بیرجند.خلاصه خیلی خوش گزشت بقیه اش را بعدا براتون می نویسم .

راستی می خواین شعر الینا بشنوید(ببیی می گه ب ب دمبه داری؟نه نه پس چرا می گی ب ب)تصاویر زیباسازی ، کد موسیقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نویسان ، تصاویر یاهو ، پیچک دات نت www.pichak.net

نظرات 6 + ارسال نظر
مامان زهرا نازنازی یکشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:03 ق.ظ http://zahra1389.persianblog.ir/



سلام

ممنون از حضوره سبزتون

سلام
ممنون که به وبلاگم اومدید .
زهرا کوچولو را از طرف من ببوسید

ر.جنکی یکشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:54 ق.ظ http://fly.blogsky.com

سلام آبجی کوچیکه.
پس خیلی خوش گذشته ها. همیشه خوش باشی

سلام
نمی دونم باید بگم خواهر بزرگه یا داداش بزرگه؟
در هر صورت ممنونم.
امیدوارم شما هم همیشه خوش باشی.

ندا یکشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:18 ق.ظ

سلام ماوا جون
ممنون که خاطرات قشنگت رو برامون می نویسی
عکسای خیلی خوشکلی از تخم مرغ رنگی گذاشتی خیلی نازن
آخی الینا ! شعرشم نوشتی
ایشالله همیشه بهت خوش بگذره

سلام ندا جونم:
ممنون ندا جون ایشالله شما هم همیشه خوش باشی.
مامانت را از طرف من یک بوس محکم کن.
راستی دیشب خانه ی باباخلیلی بودیم که مامانم حال خاله پروین را از دایی حمید پرسید گفت حالش خوب نبود!الان بهترن؟
دوستت دارم و از راه دور می بوسمت.

ندا دوشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:08 ق.ظ

سلام ممنون عزیزم باشه حتما پیغام بوسی ت رو به خاله پروین جون می رسونم
الآن خدا رو شکر بهترن ... چند روز پیش رفتن دکتر و بهتر شدن . ایشالله شمام همیشه سلامت باشین . تو هم برای همه خیلی سلام برسون

ارزو دوشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:06 ب.ظ

سلام
ماواجون خیلی قشنگن.
انشاالله موفق باشی.
به وبلاگ من هم بیا

سلام
حتما می یام و برات نظر می نویسم

دیباجون دوشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:02 ب.ظ http://dibajoon.blogsky.com

سلام دخترعمه جاننننننننننن
خوبی
خوشی
امیدوارم سلامت باشی
باز خوبی
اومدم نظر بدم
درمورد مطلبت
خیلی قشنگ بود

سلام دختر دایی جججججججان
حال و احوال شما چه طوره؟
چرا نیومدی خانه ی باباخلیلی
منتظرت بودم.
تازه من کلی کمک دادم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد